loading...

روش شناسی سخنرانـی دینـی

        بسم الله الرحمن الرحیم   چه تفاوتی میان سخن عادی و سخنی که تبدیل به سخنرانی یا همان سخنوری می شود وجود دارد؟ به واقع کسی که قصد می کند که سخنرانی کند، در ابتدا

گمنام بازدید : 21 دوشنبه 12 خرداد 1399 نظرات (0)

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

چه تفاوتی میان سخن عادی و سخنی که تبدیل به سخنرانی یا همان سخنوری می شود وجود دارد؟ به واقع کسی که قصد می کند که سخنرانی کند، در ابتدا باید تمام تلاشش را انجام دهد که ذهنیت نسبتا جامعی در حوزه محتوای سخنرانی و سخنوری پیدا کند. 

چرا که اگر ما نتوانیم  محتوای سخنرانی را به خوبی مورد شناسایی قرار دهیم، عملا نمی توانیم حرف عادی خودمان و یا همان ذهنیت کلی که داریم را تبدیل به سخنی بکنیم که به اصطلاح به آن سخنرانی یا سخنوری می گوییم.

 اساسا سخنرانی یا سخنوری چیست و به چه معناست؟ تفاوت اصلی سخنرانی با حرف عادی ما در چیست؟ سخنرانی سخنی است تاثیرگذار، که اصطلاحا قدرت اقناعی دارد. یعنی می تواند کاری کند که منِ سخنران به وسیله کلمات یا به قول بعضی از مفسرین و شارحینِ این حوزه، رستاخیز کلمات بتوانم ذهنیات و مَنَوّیات خودم را به گونه ای به دیگران منتقل کنم و به گوش و نظر آن ها برسانم که آن ها خیلی سریع نسبت به آن چه که از من می شنوند، قانع شوند و همان طور فکر کنند که من می خواهم و همان طور بیندیشند که من می اندیشم.

 وقتی قرار است چنین اتفاقی روی دهد، ما چگونه می توانیم سخن عادی را تبدیل به سخنرانی یا سخنوری کنیم؟  عرض کردم ابتدا بحث اساسی در محتوا است. یعنی چه؟ یکی از مهمترین مواردی که در بیان، در سخن سخنوران باید حتما مد نظر ما قرار بگیرد، منطق دیالوگی سخن در سخنوری است. دیالوگ یعنی چه؟ اگر قرار باشد من یک متن نوشته شده، انشاء و یا مقاله ای را به همان شکلی که هست حفظ کنم و بگویم، عملا دارم تک گویی یا مونولوگ می کنم.

به طور مثال فرض بفرمایید که همین چند دقیقه ابتدایی که من شروع به سخنرانی کردم، عملا تلاش نمی کردم که به نوعی یک دوگویی یا یک همسوییِ مشارکت آمیز بین من و مخاطب اتفاق بیافتد. چگونه حرف می زدم؟ می گفتم که امروز در مورد مقولة بسیار مهمِ “روش سخنرانی چیست؟ حرف خواهیم زد. سخنرانی یکی از موارد تاثیرگذار در سخن گفتن است. یعنی از قالب های سخن گفتن است که ما باید بتوانیم با استفاده از کلمات، کاری کنیم که دیگران بر اساس کلماتی که از ما می شنوند دچار تاثیرپذیری شوند. در نهایت نسبت به گفته های ما تاثیر بپذیرند و …

ببینید عملا لطف، جذابیت سخن و چیزهایی از این دست کاملا در این نوع سخن گفتن از بین می رود. چون این نوع سخن گفتن یعنی مونولوگ گفتن و در آن منطق دیالوگ وجود ندارد. منطق دیالوگ یعنی چه؟ یعنی مشارکت ذهنی مخاطب با سخنران اتفاق بیافتد. بدین معنا که در دیالوگ منِ سخنران به گونه ای از قول شمایِ مخاطب هم سخنانی را مطرح می کنم. دیالوگ همان گفتگو است منتها در سخنرانی و سخنوری گفتگویی است که هم گُفتَش منم هم گوشش.

 این به این معناست که سخنران از جانب مخاطب هم حرف می زند. به همین دلیل است که خیلی از مواقع وقتی شما به یک سخنرانی یا حرف جذاب گوش می دهید، احساس می کنید که سخنان یا ذهنیات خودتان را در قالب کلماتی که سخنران بیان می کند، می شنوید. سخنوران دقیقا همان ذهنیات و دغدغه های مخاطبانشان را مطرح می کنند و این خاصیت سخنرانی است که باید به صورت دیالوگ باشد. اگر دقیق تر بخواهم بیان کنم یعنی باید به صورت سوال و جواب باشد.

یکی از پدیده های بسیار مهمی که دیالوگ دارد و به صورت جدی و به وضوح در آن تبلور پیدا می کند مقوله ی شعر است. به طور مثال حافظ که همة ما ایرانیان اگر هر شاعری را نشناسیم، حافظ را می شناسیم یا حداقل چند بیتی از غزلیات او را می توانیم از بر بخوانیم، در اشعار خودش کاملا دیالوگی با ما ارتباط برقرار می کند. به همین دلیل هم هست که تاثیرگذاری زیادی دارد.

 به عنوان مثال غزل مشهور

 یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور  

 کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

را در نظر بگیرید. دقیقا جایی که من و تو انتظار این را نداریم که گوینده سخن پس از پیام اولیه ای که به ما می دهد، پیام را کامل کند و متعاقب پیام اول حرف جدی تری را بزند، حرف جدی ترش را میزند.

یوسف گمگشده باز آید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن

وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

وین سر شوریده آها ببین دوباره این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن .. وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور .. گر دو روزی دور گردون بر مراد ما نرفت، دقت کنید حرف ها همه حسیات و تجربیات ما است. یعنی همه حرف ها برای ما آشنا است و به آن مبتلا هستیم و آن ها را از سر گذراندیم، در سرگذشتمان وجود داشته است و یا حداقل آن را مشاهده کردیم. در زندگی اطرافیان و مردمان روزگارمان همه این ها را متوجه می شویم. ثانیا در ادامه، هم پیام را کامل می کند هم جذابیت ایجاد می کند  و هم انتظار نداریم حرف مهمتری را بشنویم، ولی باز  هم می شنویم. “گر دو روزی دور گردون بر مراد ما نرفت  – دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور”  ببینید  یعنی جواب آن پیام و مساله را که طرح می کند را خیلی سریع مطرح می کند و خیال من و تو  را راحت می کند. توضیح دادم که سوال و جواب در دیالوگ باید وجود داشته باشد.

در شعر زمستان اخوان ثالث هم می توانید این سوال و جواب را مشاهده کنید. “سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت” یعنی وقتی سلام می کنی جواب سلامت را نمی دهند. اینجا در ذهن من و شما چه اتفاقی می افتد؟ چرا؟ مگر چه اتفاقی افتاده؟ چه شده است که جواب سلامش را نمی دهند؟ در اینجا شاعر و سخنور ما اصلا در مورد چرای موضوع صحبت نمی کند بلکه جواب چرا را می گوید: “سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت”.

 حالا در ذهن ما هر سوالی مطرح می شود را جواب می دهد: “سرها در گریبان است”. جواب داد  چون سرها در گریبان است. کسی سلام را جواب نمی دهد چون متوجه نمی شود. شاعر در ادامه می گوید: “کسی سر برنیارَد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران  را”. دوباره برای من که با این حرف مواجه می شوم سوال پیش می آید که چرا؟ “که ره تاریک و لغزان است”، به این دلیل. “وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون” باز چرا؟ که “سرما سخت سوزان است”. دیالوگ یعنی همین.

دیالوگ به این معناست که بسیار ساده مشارکت ذهنی بین من و تو و شاعر به وجود می آید و خیلی سریع هم کامل می شود. آن چیزی که سخنوران درلحظه اول طرح می کنند، مسئله را به وجود می آورد و سپس پاسخ می دهند. پس اولین نکته در مقوله سخنوری و سخنرانی مقوله دیالوگ است. . همان چیزی که سقراط مطرح می کند. افلاطون به نقل از سقراط بحث دیالکتیک را مطرح می کند. دیالوگ به معنای تقابل است، یعنی اصلا  وقتی تقابل وجود نداشته باشد دیالوگی هم ایجاد نمی شود.

 من موقعی در مورد خوبی حرف می زنم که بخواهم بدی را زیر سوال ببرم. به عبارتی اساسا خوبی با بدی معنا پیدا می کند. پس تو چطور انتظار داری که در مورد مقوله بسیار خوب صداقت حرف بزنی و فقط بگویی راستگویی خیلی چیز خوبی است. من تا زمانی که متوجه نشوم دروغ چقدر بد است، اصلا متوجه آن نکات آموزنده در مورد خوب بودن و نکو بودن صداقت نخواهم  شد. پس این تقابل رو متوجه شوید.

 نکته دوم که در شیوه سخنوری و سخنرانی به لحاظ محتوای بیانی بسیار مهم است، استفاده از روش مثالی است. دقت کنید تمام سخنورانی که ما به آن ها علاقه داریم و به سخنرانی آن ها گوش می دهیم، کسانی هستند که تمام تلاششان را می کنند که از مثال به خوبی استفاده کنند یعنی تمثیلی و مصداقی سخن بگویند. سخنوران حرفه ای به یک معنا و مفهوم و حتی به یک امر مجرد تجسم می بخشند. اصطلاحا ما به این کار تجسیم می گوییم.

در سخنرانی و سخنوری این تجسم بخشیدن یا با استفاده از تشبیه و استعاره و امثال آن اتفاق می افتد یا این که می تواند با مصادیق، مثال ها و نظایری که وجود دارد رقم بخورد.  امیر مومنان به عنوان سلطان بلاغت دقیقا از همین روش ها برای گفتن مفاهیم خودش استفاده می کند. یعنی سخنوری گونه و خطابی آن معنا را طرح می کند. در آن مثال مشهور، ایشان می فرمایند که “فرصت ها مثل ابرها در حال گذر هستند. پس خیلی زود این فرصت ها را بربایید”. وقتی این گونه حرفی مطرح می شود تازه برای مخاطب قابل لمس و استفاده می شود. در روش مثالی از دست رفتن فرصت را مثل گذر کردن ابر مطرح میکنه و بیان می کنند که بسیار تاثیرگذار است. یا مثلا ایشان در مثالی دیگر در آن سخن مشهور می فرمایند که “در فتنه ها مثل  بچه شتر 2 ساله باشید”. بعد خود ایشان  شرح میدهند که “بچه شتر 2 ساله، شتری است که نه کوهانی دارد که سوارش شوند و نه شیری دارد که از آن بدوشند”

در روش مثالی مخاطب به سرعت متوجه منظور و نظر سخنران می شود. حالا فرض کنید یک سخنور 3 ساعت در مورد این که اساسا در ایام فتنه، آشوب و گرفتاری شما باید چگونه عمل کنید سخنرانی کند. همین مثال و تمثیل ساده که مطرح می شود می تواند خیلی سریع سخنِ سخنران را برای من معنا کند.  

سقراط شهید شهیر راه اندیشه، در آن سخنرانی مشهورش وقتی دموکراسی آتنی را نقد و نقض می کند این گونه شبیه سازی می کند. مثال می زند و می گوید این دموکراسی که شما دارید مثل این می ماند که ما ناخدای یک کشتی را که قرار است به دریا برود مخاطرات زیادی را از سر بگذراند، از میان کسی انتخاب کنیم که خوب سخنرانی کند. زیرا که دقیقا در نظام های این چنینی، مردم نسبت به کسی اقبال دارند که خیلی خوب حرف می زند. مشاهده می کنید سقراط با یک مثال در ذهن مخاطب، درست یا غلط ذهنیت منفی نسبت به دموکراسی ایجاد می کند. پس از روش مثالی در سخنرانی و سخنوری بهره مند شوید.

سومین نکته که در روش سخنرانی بسیار مهم است رابطه منطق کل به جز است. یعنی چه؟ اصلا قرار نیست ما به شیوه منطقی در سخنرانی سخن بگوییم. نه به این معنا که ما اهل منطق (منطقی که در فرض ابتدایی ریاضیات مورد نظر است) نیستیم. یعنی چه؟ ما با چیدن صغری کبری در منطق و در علم به نتیجه می رسیم. به طور مثال من می گویم راستگویی کار بسیار خوبی است. هر کاری که خوب باشد فضیلت به همراه دارد. پس راستگویی یک فضیلت است. در روش سخنرانی این غلط است.

در اینجا جزء به کل اتفاق افتاده است. ما در سخنرانی کل به جز را باید انجام دهیم. یعنی به جای آن که من از ابتدا شروع کنم و به انتها برسم،  اول انتها رو می گویم و بعد ابتدا در ذهن مخاطب معنا پیدا می کند. به این صورت که می گویم راستگویی یک فضیلت است. چرا که باعث ایجاد خوشبختی در زندگی می شود. چرا که بسیار امر نیک و پسندیده ایست. مشاهده می کنید وقتی سخن اینگونه مطرح می شود، ذهن مخاطب به خودی خود با سخنران همراه می شود.

خیلی از چراها و پرسش ها و برخوردهای ترتیبی در سخنرانی به خودی خود از بین خواهد رفت. پس این را هم به عنوان یک منطق در سخنوری در نظر بگیرید. خیلی از مواقع به عزیزان توصیه می کنم که شعر نو به خصوص شعر نیما بخوانند. به این معنا که شعر نو شعر توصیفی است و دقیقا رابطه نوع سخن، رابطه کل به جزء است. مثلا نیما می گوید که

“مانده از شبهای دورادور

 بر مسیر خاموش جنگل

سنگ چینی از اجاقی خرد

 کن در او خاکستر سردی “

 دقت کنید که او نمی گوید که یک خاکستر سردی در اجاقی که از سنگ چین درست شده در مسیر جنگل از شبهای خیلی دور باقی مانده است. به عبارتی او از جزء به کل نمی گوید بلکه دقیقا از کل به جزء یعنی از انتها به ابتدا روایت می کند. وقتی از کل به جزء گفته می شود از نظر شاعری و سخنوری معنا پیدا می کند. انگار که مخاطب در یک لحظه در میان آن صحنه و شرح و توصیف قرار می گیرد. پس استفاده از رابطه کل به جز در سخنرانی را فراموش نکنید.

 در روش سخنرانی، مطلب مهمتری که اینجا باید بیان کنم ارتباط موضوع و مضمون است. دقت کنید همان چیزی که در ذهنتان می گذرد به همان شکل عریان، اساسا قابلیت ارائه ندارد.  به طور مثال من میدانم که پرهیزکاری کار خوبی است. تقوی کار پسندیده ایست. خیلی ها هم به آن اذعان دارند اما فرض بفرمایید که من در یک جلسه ای بگویم: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام خدمت حضار و عزیزان. پرهیزگار باشید چون پرهیزکاری کار خوبیست. این یک موضوع است. یک حرف خام است که می تواند اصلا اهمیتی هم پیدا نکند. با نگاه اجمالی به اشعار صائب تبریزی به عنوان یکی از  شعرای بزرگ سبک هندی و یا به تعبیری و به قولی بنیانگذار این سبک، شما می توانید رابطه بین موضوع و مضمون را درک کنید. در جایی در یک شعر زیبا می گوید:

“ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشن”. این یک حرف معمولی است. در باغ و گلشن همچنان که نوش هست، نیش هم هست. همچنان که گل هست، خار هم هست. همچنان که لذت و عزت هست، عشق و نفرت هم هست. کینه هم هست، مشکل هم هست، درد هم هست. در این مصرع منظور شاعر از گلشن، دنیاست. شاعر در مصرع بعدی می گوید “به وقت چیدن گل باغبان شود پیدا” یعنی هر وقت که می خواهی از چیزی بهره مند شوی، تازه مشکلات و سختی ها به وجود می آید. دقت کنید در ابتدا یک حرف عادی بود. بعد از این حرف عادی تعبیری ایجاد می شود که آن حرف عادی برای مخاطب خیلی مهم می شود و معنا پیدا می کند. شما می توانید این را در مقام سخنرانی و سخنوری بسط دهید و روش سخنرانی را کامل کنید.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
هيچكس گمان نكند كه اهميت منبر امروز كمتر از ديروز است؛ نه. بنده با وسايل ارتباطات جمعي آشنا هستم؛ تلويزيـون و بقيـة چيـزها را ميشناسم و تأثيـرات آنـها را ميدانم؛ اما معتقدم جلسهاي كه يك روحاني بنشيند و عدهاي روبهروي او قرار گيرند و او با آنها حرف بزند، همچنان جايش در كل تبليغات مدرن امروز خالي است. ما از صدسال پيش تا امروز چقدر موازين منبر را زير ضابطه بردهايم؟ اين يك خلأ است. ما ميتوانيم شيوة انحصاري اختصاصي تبليغ را، يعني منبر و مواجهة روبهرو را تحت ضابطه در آوريم. چرا اين را به شما ميگويم؟ من اين را ميگويم تا فضاي ذهني شما به اهميت قضيه توجه پيدا كند. مقام معظم رهبري 1372/2/15
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 60
  • کل نظرات : 65
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 103
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 44
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 49
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 142
  • بازدید ماه : 348
  • بازدید سال : 3,489
  • بازدید کلی : 296,486
  • کدهای اختصاصی

    //Ashoora.ir|Hadith Begins